سلام . یه سلام گرم یه سلام به پهنای اسمان عشق بین من و بانو . امروز تصمیم گرفتم بعد از یه عذر خواهی به خاطر غیبت طولانی مدتم چند خطی رو بنویسم . نشانی خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسید سوار اسمان مکثی کرد . رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید . و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت : نرسیده به درخت ، کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است . و در ان عشق به انداره پرهای صداقت ابی است . می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر بذر می ارد . پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل ، پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد . در صمیمیت سیال فضا ، خش خشی می شنوی . کودکی می بینی رفته از کاج بلندی ، جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست کجاست ؟ اکنون من ادامه می دهم : خانه دوست قلب خود توست . دوست منزلی جز قلب دوست دار ندارد . نازنینم ، بهترینم ، بانوی زیبا و مهربانم دوست تو و عاشق تو خانه ای ندارد جز قلب تو پس مرا همواره در کنجی اندر خانه خود جای ده |