یه دلتنگی دیگه

سلام  

امرزو هم یه روز دیگه شروع شد. یه روز با یه دلتنگی دیگه . امروز خیلی دلتنگت شدم . چون تو دیروز نبودی و من دیروز هیچ خبری از تو نداشتم . زهرای خوب من امروز خیلی دلم برات تنگ شده . حس می کنم دیروز خودم رو به خدا خیلی نزدیکتر حس کردم . حس کردم که یه چیزی رو از خدا عاجزانه می خوام . یه چیزی رو که خیلی برام با ارزشه . حس می کنم که هیچ وقت دلم این قدر نگران کسی نبوده . هیچ وقت این قدر دلشوره برای کسی نداشتم . ولی الان خدای بزرگ و توانا رو برای اینکه تو حالت خوبه و سلامت هستی شکر می کنم و خیلی خوشحالم . زهرا با تمام وجود و عاقلانه و عاشقانه دوستت دارم .  

دیدی این سری دیگه نگفتم دیوانه وار شدم همونی که تو دوست داشتی دیگه دیوانه نیستم . شدم یه ادم عاقل . حالا دارم با عقلم تصمیم می گیرم و می دونم که عقلم تو رو قبول کرده و از تو برام یه الهه خوشبختی ساخته . الهه ای که من با تمام وجودم دوستش دارم و می پرستمش