سلام بانوی من .
یادته که دوست داشتی که بهت بگم بانو . امروز دوباره بی اراده ، ناخود آگاه بهت گفتم بانوی من . امروز می خوام دوباره بهت سلام کنم . هر روز صبح بهت سلام می کنم . سلامی که گرمای عشق درونم رو فریاد بزنه . سلامی که فریاد بزنه که زهرا یه ادمی اون دور دورا ولی با قلبی نزدیک داره زندگی می کنه . که دوستت داره . یه ادم که صادقانه به تو گفته دوستت داره . یه ادم که برای تو خوب نبوده و این رو خوب می دونه .
دوستت دارم از ته دلم .
فکر میکنم این شعر رو در این حالتی که هستی باید دوست داشته باشی :)
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
امیدوارم به زیباترین خواسته هات [ از جمله بانو ((; ] برسی
موفق باشی